دی بود و درد بود و زمستان ادامه داشت
آن سوی پنجره تب طوفان ادامه داشت
چندین ستاره در حرم آن شب شهید شد
شب آنچنان گریست که چشمش سفید شد
آه از خزان این حرم و باغ پرپرش
این داغ جانگداز که سخت است باورش
بعد از تو روزها شده بیرنگ مرتضی
بیرنگ، بیقرار و بدآهنگ مرتضی
خوش است لالۀ آغاز سررسید شدن
شهید اول صدسالۀ جدید شدن
بختت بلند باد و بلندا ببینمت!
ایرانِ من مباد که تنها ببینمت!
همسایه! غم دوباره شده میهمانتان؟
پوشیدهاند رخت عزا دخترانتان
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
یک عمر زنده باش ولیکن شهید باش
هر دم پی حماسه و عزمی جدید باش
باغ سپیدپوش که بسیاری و کمی
بر برگبرگ خاطر من لطف شبنمی
دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
آنان که حلق تشنه به خنجر سپردهاند
آب حیات از لب شمشیر خوردهاند
این روزها میان شهیدان چه همهمهست
این انقلاب ادامۀ فریاد فاطمهست
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
چون لالۀ شکفته صفایی عجیب داشت
مثل شکوفه رایحهای دلفریب داشت
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
وقتی که دیدمش،... چه بگویم؟... بدن نداشت
کوچکترین نشانهای از خویشتن نداشت
چون حلقه دوست، روح تو را در میان گرفت
شأنت زمین نبود، تو را آسمان گرفت
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
دشتی پر از شقایق پرپر هنوز هست
فرق دو نیم گشتۀ حیدر هنوز هست