شادی هر دو جهان بیتو مرا جز غم نیست
جنت بیتو عذابش ز جهنم کم نیست
سامرا از غم تو جامهدران است هنوز
چشم «نرگس» به جمالت نگران است هنوز
ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
گریه کن لؤلؤ و مرجان، که هوا دم کرده
چاهِ کوفه عطشِ چشمۀ زمزم کرده
نور با آینه وقتی متقابل باشد
ذره کوچکتر از آن است که حائل باشد
شب به شب ماه به یاد لب عطشان حسین
میکشد آه به یاد لب عطشان حسین
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
بادها عطر خوش سیب تنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
ای هزار آینه حیران تو یا ثارالله
صبح سر زد ز گریبان تو یا ثارالله
شده نزدیکتر از قبل، شهادت به علی
اقتدا کرده به همراه جماعت به علی
شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
ای بنای حرم عدل و امان را بانی
ای ز انوارِ تو، آفاق همه نورانی
سخن از ظلمت و مظلومیت آمد به میان
شهر بیداد رسیدهست به اوج خفقان
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
بلبلی سوخت در آتش به فغان هیچ نگفت
لاله پژمرد و، ز بیداد خزان هیچ نگفت
چون که در قبلهگه راز، شب تار آیی
شمع خلوتگه محراب به پندار آیی
گاه جنگ است به مرکب همه زین بگذارید
آب در دست اگر هست زمین بگذارید
گرچه سوز همه از آتش هجران تو بود
رمز آزادی توحید به زندان تو بود
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
چون بر او خصم قسم خوردۀ دین راه گرفت
بانگ برداشت، مؤذّن كه: خدا! ماه گرفت
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
بیتو یافاطمه با محنت دنیا چه کنم؟
وای، با اینهمه غم، بیکس و تنها چه کنم...