ای بهترین دلیل تبسم ظهور کن
فصل کبود خندۀ ما را مرور کن
گریه میکنم تو را، با دو چشم داغدار
گریه میکنم تو را، مثل ابرِ بیقرار
مانده ز فهم تو دلم بینصیب
معجزۀ عشق، غرور غریب
ای طالب معرفت! «ولی» را بشناس
آن جان ز عشق مُنجلی را بشناس
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
ای که وجود پاک تو آیینۀ زهراست
هر جا تو باشی اسم بابایت علی آنجاست
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
ماه محرم است و دلم باغ پرپر است
در چشم من، دوباره غمی سایهگستر است
نوربخش يقين و تلقين اوست
هم جهانبان و هم جهانبين اوست
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی
عطر لبخند خدا پیچید در دنیای من
پنجمین خورشید تا گل کرد در شبهای من