چه در هیبت، چه در غیرت، چه در عشق، اولین هستی
که بر انگشتر فضل و شرف همچون نگین هستی
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
میان گریهات لبخند ناب است
چرا باور کنیم از قحط آب است؟
قلم به دست گرفتم که ماجرا بنویسم
غریبوار پیامی به آشنا بنویسم
سرّ نى در نینوا مىماند اگر زینب نبود
کربلا، در کربلا مىماند اگر زینب نبود
حق روز ازل کل نِعَم را به علی داد
بین حکما حُکمِ حَکَم را به علی داد
دلی كه خانۀ مولا شود حرم گردد
كز احترام علی كعبه محترم گردد
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز
در قبلهگه راز فرود آمد ماه
یا زادگه علی بود بیتالله
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
به دست باد دادی عاقبت زلف پریشان را
و سر دادند بیتو تارها آهنگ هجران را
مَردمِ كوچههای خوابآلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیكار را نفهمیدند
تو کیستی که عقل مجنون توست
عشق به تو عاشق و مدیون توست
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
نیزه دارت به من یتیمی را
داشت از روی نی نشان میداد
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
حسین بود و تو بودی، تو خواهری کردی
حسینِ فاطمه را گرم، یاوری کردی