شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

«إذا تنفسِ» من!

به زیر نم‌نم باران شقایقی مانده‌ست
کنار پنجره، گلدان عاشقی مانده‌ست

میان چشم نمانده‌ست قطرۀ اشکی
ولی میان گلو بغض و هق‌هقی مانده‌ست

برای من که در این ورطه دست و پا زده‌ام
نه ساحلی، نه توانی، نه قایقی مانده‌ست

فضا فضای غم‌انگیز عصر پایانی‌ست
و پشت این درِ وامانده عاشقی مانده‌ست

مرا دلی‌ست که از ظلمتش گریزانم
«إذا تنفسِ» من، صبح صادقی مانده‌ست؟!

غروب می‌رسد از راه و عید پشت در است
برای دیدنِ رویش دقایقی مانده‌ست

به شاه‌بیت غزل می‌رسم در این پایان
قسم به شعر، که قرآن ناطقی مانده‌ست