شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

أوصیکَ بِهذا الغریب

«شور به پا کرده‌ای» ماه محرم سلام
تازه شب اول است «اذن بده یا امام»

باز به دنبال من پیک فرستاده‌ای
باز به دنبال من... این منِ کوفی مرام

عشق! چها کرده‌ای؟ عزم کجا کرده‌ای؟
چشم به راهت منم تشنه‌لب از روی بام

اشک غمت جاری است، فصل عزاداری است
نام تو را می‌برم لحظۀ حُسن ختام

داغ دل خواهرت... تشنگی اصغرت...
روضۀ آب آورت... گریه کنم بر کدام؟

«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»


عشق؛ شدیدالعقاب؛ عشق؛ رئوفٌ رحیم
سورۀ دوم رسید: عشق، الف، لام، میم

در شب دنیا دمی، خیمه زده ماه من
هر که از این خیمه رفت فأصبَحَت کالصَّریم

فصل جنون آمده موکب خون آمده
می‌شنوم از غروب آیۀ کهف و رقیم

کیست صدا می‌زند نام مرا سوزناک؟
کیست که آتش زده قلب مرا از قدیم؟

در پی‌ات آواره‌ام، مصحف صدپاره‌ام!
رسیده‌ام تا فدیناهُ بذبح عظیم

«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»


باز شب جمعه و موکب نعم الحبیب
نام تو بردم وزید از نفسم بوی سیب

شور به پا کرده در هیأت انصار عشق
روضۀ هل من معین، نالۀ أمن یجیب

عشق، نفس‌گیر شد سینه‌زنت پیر شد
زود بیا - دیر شد - بر سر نعش حبیب

مهلت ما سررسید لحظۀ آخر رسید
تا نفسی مانده أوصیکَ بِهذا الغریب

«گر بشکافی هنوز خاک شهیدان عشق»
می‌شنوی نوحه‌ای در غم شیب الخضیب:

«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»


آتش عشق است و نیست حرفِ صغیر و کبیر
در طلبت هستی‌ام سوخت أَجِر یا مُجیر

پیر و جوان می‌رسند سینه‌زنان می‌رسند
به کربلا با دَمِ «ای که به عشقت اسیر...»

شور جوانی‌ست این، سوز نهانی‌ست این
تپیده در خاک و خون به پای نعم الامیر

راز رشید من است کاش شهیدت شود
شیر من از کودکی با غم تو خورده شیر

رفت گلم؛ والسلام سایۀ تو مستدام
ای دل من در خیام شورِ دمادم بگیر:

«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»


می‌رسد از کربلا بوی اُویس قرن
باز شب پنجم است بالحَسَنِ بالحَسن

خون شهیدان عشق آتش پنهان عشق
شعله‌ور است از دمشق، شعله‌ور است از یمن

سینه‌زنان رفته‌اند، پیر و جوان رفته‌اند
شمر و سنان مانده و حسین مانده‌ست و من

عاشقم از کودکی، با همۀ کوچکی
آمده‌ام تا سرم جدا شود از بدن

لحظۀ تنهایی‌ات... غربت و زیبایی‌ات...
هست غمت تا ابد بر جگرم شعله‌زن

«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»


خسته‌ام از این قفس ناله زنم در قنوت
أغثنی یا مُخرِجَ یونُسَ مِن بطنِ حوت

یار، مرا می‌خرد دل ز قفس می‌پرد
عشق، مرا می‌برد تا ملکوت از قنوت

عمر من از کودکی سر شده با این امید
می‌شوم آیا شهید؟ با تو و در پیش روت؟

قصۀ ما تازه نیست... این زره اندازه نیست...
کاش بلندم کند دست تو بعد از سقوط

ذکر مصیبات یار خاصه دمِ احتضار
می‌دهدم شستشو به جای غسل و هنوط

«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»


آه، تو دریاب یا راحمَ شیخ الکبیر
بسته شده آب یا رازقَ طفل الصغیر

قصه غم‌انگیز شد، عشق، عطش‌خیز شد
روضۀ آب است و اشک، شعله کشد در مسیر

صبر خدا را ببین، کرب‌و‌بلا را ببین
کودک شش‌ماهه‌اش می‌خورَد از تیر شیر

نالۀ هونٌ عَلَیّ زلزله شد در جهان
خون تو از آسمان، خواند: إلیک المصیر

بس کنم این قصه بس، آه از آن دم که از
سینۀ مجروح خود کشیدی آهسته تیر

«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»


وادی عشق است و شد نوبت هل مِن مزید
آه که هُرم عطش... آه که ثقلُ الحدید...

دعوت خون خداست «آینه در کربلاست
ما همه بی‌غیرتیم» نوبت اکبر رسید

لالۀ پرپر شده! از تو جهان پُر شده
می‌رسد از کربلا شهید بعد از شهید

داغ جوان می‌کند روز پدر را سیاه
داغ جوان می‌کند موی پدر را سپید

بار دگر ای جوان اذان بگو بعد از آن
غربت او را بخوان که یا وحید الفرید:

«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»


روضه به غیرت رسید  سینه‌زنان سینه‌چاک
بیرق و زنجیر و سنج شعله‌زنان روی خاک

مشک و عَلَم روی خاک دست قلم روی خاک
صبر کن ای روضه‌خوان هیأت ما شد هلاک

سوی حرم می‌رویم زیر عَلَم می‌رویم
گو که نمانَد ز ما هیچ به غیر از پلاک

گوش کنی گر هنوز می‌رسد از کربلا
نالۀ هل من معین نالۀ ادرک اخاک

فدای تو سر، حسین! آه برادر! حسین!
لحظۀ آخر حسین! حسین! روحی فداک

«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»


نور خدا را ببین در سحرِ کوه طور
سوز مناجات کیست؟ یَبعثُ مَن فی القبور

گرم نماز شب‌اند دلخوشی زینب‌اند
محفل یاران عشق هیأت اصحاب نور

دشت، سراسر سکوت وجه خدا در قنوت
إنَّ لک فی النهار... آه از آن نفخ صور

ناشئةُالیل هم تشنۀ ترتیل توست
إنَّ لک فی النهار... آه که یوم النّشور...

إنَّ لک فی النهار... رأس تو بر روی نی
إنَّ لک فی النهار... رأس تو کنج تنور

«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»


عرش خدا ولوله ارض و سما در قیام
«وای حسین کشته شد» روضه همین والسلام

ماه محرم کجاست؟ صاحب این دم کجاست؟
سینه‌زنان را ببین در عطش انتقام

روضه به آخر رسید گریه ولی ناتمام
نالۀ جانسوز کیست از حرمت صبح و شام؟

و أهلُکَ کالعَبید و صُفِّدوا فی الحدید
باید از اینجا به بعد روضه بخواند امام

«تا تو شدی کشته ما بی‌سر و سامان شدیم»
غلغله شد در حرم ولوله شد در خیام

«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»


اول دلتنگی است تازه شب آخری
چه کردی ای روضه‌خوان چه کردی ای منبری

«ای که به عشقت دچار»... «عجب گلی روزگار»...
بر لب ما سال‌هاست که می‌کند دلبری

«عشرت عالم فروخت» هر که دمی دید سوخت
رأس تو را در تنور خونی و خاکستری

«جان یارالی جان حسین حامی قرآن حسین»
می‌کُشدم داغ تو... خاصه اگر آذری...

با تو اگر سرنوشت برد مرا در بهشت
باز بسوزاندم این دو دمِ کوثری:

«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»