شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

بهترین سرآغاز

ای نام تو بهترین سرآغاز
بی‌نام تو نامه کی کنم باز؟

ای کارگشای هر چه هستند
نام تو کلید هر چه بستند...

ای هست‌کنِ اساس هستی
کوته ز درت درازدستی...

ای هرچه رمیده، وآرمیده
در کن فیکون، تو آفریده

ای واهبِ عقل و باعث جان
با حکم تو هست و نیست یکسان

ای مَحرم عالم تحیر
عالم ز تو، هم تهی و هم پر

ای تو به صفات خویش موصوف
ای نهی تو مُنکر، امرْ معروف...

ای مقصد همت بلندان
مقصود دل نیازمندان...

ای بر ورق تو درس ایام
زآغاز رسیده تا به انجام

صاحب تویی آن دگر غلام‌اند
سلطان تویی آن دگر کدام‌اند

راه تو به نور لایزالی
از شرک و شریک هر دو خالی

در صنع تو کآمد از عدد بیش
عاجز شده عقل علت‌اندیش...

گر هفت گره به چرخ دادی
هفتاد گره بدو گشادی

خاکستری ار ز خاک سودی
صد آینه را بدو زدودی...

در عالمِ عالم آفریدن
بِهْ زین نتوان رقم کشیدن...

از قسمت بندگی و شاهی
دولت تو دهی به هر که خواهی

از آتش ظلم و دود مظلوم
احوال همه تو راست معلوم

هم قصۀ نانُموده دانی
هم نامۀ نانوشته خوانی...

ای عقل مرا کفایت از تو
جُستن ز من و، هدایت از تو

من بی‌دل و راه بیمناک است
چون راهنما تویی، چه باک است...

گر لطف کنی و گر کنی قهر
پیش تو یکی‌ست نوش یا زهر...

وآن‌گه که نفس به آخر آید
هم خطبۀ نام تو سراید

احرام گرفته‌ام به کویت
لبّیک زنان به جستجویت

احرام‌شکن بسی‌ست زنهار
زِ احرام شکستنم نگه‌دار

من بی‌کس و رخنه‌ها نهانی
هان ای کسِ بی‌کسان تو دانی

چون نیست به‌جز تو دست‌گیرم
هست از کرم تو ناگزیرم

یک ذره ز کیمیای اخلاص
گر بر مسِ من زنی، شوم خاص

آن‌جا که دهی ز لطف یک تاب
زر گردد خاک و دُر شود آب...

هم تو به عنایت الهی
آن‌جا قدمم رسان که خواهی

از ظلمت خود رهایی‌ام ده
با نور خود آشنایی‌ام ده...

از خوان تو با نعیم‌تر چیست
وز حضرت تو کریم‌تر کیست

از خرمن خویش دِهْ زکاتم
منویس به این و آن براتم...

درهای همه ز عهد خالی‌ست
الّا درِ تو که لایزالی‌ست

هر عهد که هست در حیات است
عهد از پس مرگ بی‌ثبات است

چون عهد تو هست جاودانی
یعنی که به مرگ و زندگانی

چندان‌که قرار عهد یابم
از عهد تو روی برنتابم

بی‌یاد توام نفَس نیاید
با یاد تو، یاد کس نیاید...

گر مرگ رسد، چرا هراسم؟
کآن راه به توست می‌شناسم

این مرگ نه باغ و بوستان است
کو راه سرای دوستان است

تا چند کنم ز مرگ فریاد
گر مرگم از اوست، مرگ من باد

گر بنگرم آن چنان که رای است
این مرگ نه مرگ، نقل جای است...

خوابی که به نزد توست راهش
گردن نکشم ز خوابگاهش

چون شوق تو هست خانه خیزم
خوش خُسبَم و شادمانه خیزم...

زآن پیش کاجل فرا رسد تنگ
وایام، عنان ستاند از چنگ

ره بازده از ره قبولم
بر روضۀ تربت رسولم