شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

استقامتت زیباست

اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای این‌که نمیرد حیات، می‌مانی
اگر که شهر می‌افتد به کام مرگ، چه باک؟
برای خلق، به چتر نجات می‌مانی

تنت به خستگی کودکان باربر است
دلت به گرمی آتشفشان جوشیده
در این لباس چقدر استقامتت زیباست
درست مثل دماوند برف پوشیده

در این نبرد، نبردِ تنفس و خفقان
کسی که روبه‌روی مرگ ایستاده تویی
تمام شهر کنون دستشان به دامن توست
مگر ضریح کدامین امامزاده تویی؟

به فکر نذری امسال خود نباش رفیق
که بهتر از همۀ سال‌ها ادا کردی
خدا قبول کند موکبی که مدت‌هاست
در ایستگاه پرستاری‌ات به پا کردی

چنان بدون رمق باز هم سر پایی
که پای خستۀ تو، پای زائر است انگار
صدای نالۀ بیمارها که می‌آید
همان «کنار قدم‌های جابر» است انگار

همین که تشنه شدی، یک دو قطره اشک بریز
برای گریۀ ما عاشقان بهانه یکی‌ست
بایست روبه‌روی کربلا سلام بده
حسینِ کرب‌وبلا و مریض‌خانه یکی‌ست