شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

بی‌خانمان

«یاد و خاطره شهدای عملیات کربلای ۴ گرامی باد»

میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بی‌آشیان در آوردیم

وجب وجب تن این خاک مرده را کندیم
چقدر خاطرۀ نیمه‌جان در آوردیم

چقدر چفیه و پوتین و مهر و انگشتر
چقدر آینه و شمعدان در آوردیم

لبان سوخته‌ات را شبانه از دل خاک
درست موسم خرماپزان در آوردیم

به زیر خاک به خاکستری رضا بودیم  
عجیب بود که آتشفشان در آوردیم

به حیرتیم که ای خاک پیر با برکت
چقدر از دل سنگت جوان در آوردیم

چقدر خیره به دنبال ارغوان گشتیم
ز خاک تیره ولى استخوان در آوردیم

«براى این که بگوییم با شما بودیم  
چقدر از خودمان داستان در آوردیم»

شما حماسه سرودید و ما به نام شما  
فقط ترانه سرودیم - نان در آوردیم -

به بازی‌اش نگرفتند و ما چه بازی‌ها  
براى این سر بی‌خانمان در آوردیم

و آب‌های جهان تا از آسیاب افتاد
قلم به دست شدیم و زبان در آوردیم