شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

این اربعین...

این روزها پر از تب مولا کجایی‌ام
اما هنوز کوفه‌ای از بی‌وفایی‌ام

هم زخم می‌زنم به تو هم دوست دارمت
در گیرودار تیرگی و روشنایی‌ام

گم کرده‌ام مسیر تو را در غبار شهر
اما اسیر توست دل روستایی‌ام

گفتند کربلای زمینی... نیامدم
حالا که راه بسته شده من هوایی‌ام

این بار چندم است که تا مرز آمدم
آه از شکسته‌بالی و بی‌دست‌وپایی‌ام...

پلکم که گرم می‌شود از خواب می‌پرم
با سرفه‌های همسفر شیمیایی‌ام

آورده‌ام بضاعت مزجاة قوم را
انگشتر «عزیز»م و تسبیح «دایی»‌ام

آورده‌ام پناه به شش‌گوشۀ غمت
برگشته‌ام به اصلیَت نینوایی‌ام

دستت همیشه روی سر ما پیاده‌هاست
این اربعین به لطف خدا کربلایی‌ام
::
شعر از سرم پرید... دلم پیش موکب است
این بار چندم است که یخ کرد چایی‌ام