شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

تا منزل خورشید

چشمی که به حُسن تو نظر داشته باشد
حیف است ز خورشید خبر داشته باشد

یک دم نشود آینه از روی تو غافل
ترسم که به حُسن تو نظر داشته باشد...

آفاق جهان در نظرش وادی طور است
رندی که دل از غیر تو برداشته باشد

من بندۀ آن دل که در این قحط محبت
نالد به طریقی که اثر داشته باشد

بر پردۀ نی‌ْنالۀ عشّاق نوشته است:
آن ناله بلند است که پر داشته باشد

دامان دلی گیر که چون لاله به هر دور
جامی به کف از خون جگر داشته باشد

تا منزل خورشید فقط یک مژه راه است
گر شبنم ما شوق سفر داشته باشد

بگذار به یکتایی خود شهره بماند
حیف است ز یوسف که پسر داشته باشد

جز خون جگر روزیِ روز و شب او نیست
این عاقبتِ آن که هنر داشته باشد...