شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

جایی ننوشته‌ست...

تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید

در سوز جگر مصلحت ماست که ما را
غیر از جگر سوخته در کار نیاید

خارم من و در سینۀ من عشق شکفته‌ست
تا خلق نگویند گل از خار نیاید

بیمار فراقم من و وصل است دوایم
تدبیر، به کار مَنِ بیمار نیاید

یک عمر به درگاه رضا رفتم و حاشاک
بر دیدن این دلشده یک‌بار نیاید...

نومیدی و درگاه تو؟! بی‌سابقه باشد
از سوی تو جز رحمت و ایثار نیاید

آخر به کجا روی کند؟ ای همه رحمت!
گر در بَرِ تو شخص گرفتار نیاید

دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت
جایی ننوشته‌ست گنه‌کار نیاید

جاروکش درگاه توام همچو «مؤید»
زین بیش از این بندۀ دربار نیاید