شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

حکومت خورشید

ز عمق حنجره بر بام شب اذان می‌گفت
حدیث درد زمین را به آسمان می‌گفت

صدا چه پاک به شب می‌چکید و روشن بود
که از حکومت خورشید در جهان می‌گفت

شبانه‌های شکست شب و سیاهی را
هلال ماه به گوش جهانیان می‌گفت

رسیده بود به معراج آفتاب، غبار
اگر به جای زمان، صاحب‌الزمان می‌گفت...

به سفره‌ای که در آن انتظار را چیدند
نگاه‌های گرسنه ز میهمان می‌گفت

نبودی و دلِ ما بی‌نگاه معصومت
کبوترانه شب و روز، الامان می‌گفت