شوریدهسری مسافری دلخسته
مانند نماز خود، شکسته بسته...
وقتی به خود آمدم در آنجا دیدم
یک قطره به دریای نجف پیوسته
این آینه، چلچراغ سر منزلهاست
بیدارگر قافلۀ غافلهاست
با اشک بشوی چشم خود را و ببین
اینجا نجف است و سرزمین دلهاست
مُحرم شدم و غسل زیارت کردم
آداب حضور را رعایت کردم
از هیبت مولا سخن از یادم رفت
با او به زبانِ اشک صحبت کردم
هر دل که شکست، ره به جایی دارد
هر اهل دلی قبلهنمایی دارد
با آنکه بُوَد قبلۀ ما کعبه، ولی
«ایوانِ نجف عجب صفایی دارد»
اینجا حرم است، خویش را مَحرم کن
پیوند دل و ضریح را محکم کن
یا آنکه زیاد کن تب و تابت را
یا فاصلۀ ضریح و لب را کم کن
از مرز گناه، دور کن عمرت را
تسلیمِ امامِ نور کن عمرت را
یک یا علی دگر بگو از سر صدق
یک بار دگر مرور کن عمرت را
ای نام تو «دافِعُ النِّقَم» یا مولا
وی یاد تو «سابغُ النّعَم» یا مولا
ای چشم خدا، گوشهٔ چشمی، که گرفت
آیینهٔ دل، غبارِ غم یا مولا