شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

زینت هفت‌آسمان

این آستان که هست فلک سایه‌افکنش
خورشید شبنمی‌ست به گلبرگ گلشنش

تا رخصت حضور نیابد شب طلوع
مهتاب از ادب نتراود به روزنش

جاری‌ست موج معجزۀ جویبار غیب
در شعلۀ شقایق صحرای ایمنش

اینت بهشت عدن که دور از نسیم وحی
بوی خدا رهاست به مشکوی و برزنش

کو محرمی که پرده ز راز سخن کشد
دارد زبان ز سبزۀ توحید سوسنش

تا زینت همارۀ هفت‌آسمان شود
افتاده است خوشۀ پروین ز خرمنش

سر می‌نهد سپیده‌دمان پای‌بوس را
فانوس آفتاب به درگاه روشنش

جای شگفت نیست که این باغ سرمدی
ریزد شمیم شوکت مریم ز لادنش

روز نخست چون گل این بوستان شکفت
عطر عفیف عشق فرو ریخت بر تنش

محتاج نقش نیست که گردد بلندنام
گوهر، جهان‌فروز بر آید ز معدنش..

مردآفرین زنی که خلیلانه می‌شکست
بتخانۀ خلافِ خلافت ز شیونش

از سِدره نیز در شب معراج می‌گذشت
حرمت اگر نبود عنان‌گیر توسنش

تا کعبه را، ز سنگ کرامت نیفکند
از چشم روزگار نهان است مدفنش

احرامی زیارت زهراست اشک شوق
یا رب نگاه‌دار ز مژگان رهزنش

دارم گواه کوتهی طبع را به لب
بیتی که هست الفت دیرینه با منش

«من گنگ خوابیده و عالم تمام کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش»