مدینه، بصره، کوفه، شام، حتی مکه خوابیدهست
نشانی نیست از اسلام و هر چه هست پوسیدهست!
حسینِ صبح! در این شبکده برخاستی تنها
یزیدِ خواب، از بیداری چشم تو ترسیدهست
در این بازار بیرونق خریداری ندارد حق
دریغا هر که را دیدی به جیب سکه چسبیدهست..
چه خونی خرج بیداری این اسلام خواهی کرد
بهای این همه روشنگریها، خون خورشید است
صدای تیز حق را خنجر باطل نمیبُرَّد
صدایی را که سرتاپا لباس رزم پوشیدهست
شکوه خون تو شمشیر را تسلیم کرد اما
هنوز آن عارف بالله در میدان تردید است
نمیداند «صدای شمس» را هرگز غروبی نیست
نمیبیند حسین از هر طرف بر خاک تابیدهست
حسین است این درخت سربلند قرنها گریه
حسین است این که از چشم زمین خشک جوشیدهست