آه از خزان این حرم و باغ پرپرش
این داغ جانگداز که سخت است باورش
آه از غم حرم که غروبی به چشم دید
درخون خویش غوطه زده طفل و مادرش
یا کودکی که زانوی غم در بغل گرفت
با داغ مادر و پدرش هم برادرش
زائر نشسته است و در این حجم تیرها
تنها ضریح شاهچراغ است سنگرش
این بارگاه، شیشه و سنگش درآشتیست
هر آینه، گلوله کند دل مکدرش
نفرین به دستهای پلیدی که میبرید
بال کبوتران حرم را به خنجرش
آلوده آنکه دست به خون برادران
آیا توان شمرد ز دین پیمبرش؟!
بر هر مصیبتی که به فرزند میرسد
حتما شکستهدلتر از او هست مادرش
زهرا هم از مصیبت این ماجرا گریست
بر غربت سلالۀ موسی بن جعفرش
اما به انتقام کشد تیغ از نیام
دستی که ترس دارد از او خصم خودسرش
القصه، قصۀ حرمم بیجواب نیست
باید که خصم را برسانم به کیفرش