عقیله

هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیده‌ایم
نامی، به باشکوهیِ زینب، ندیده‌ایم

ارث از دلِ شجاع تو برده‌ست، یا علی!
نامش گره به نام تو خورده‌ست، یا علی!

پیوندِ عقل روشن و بیداری دل است
شاگردیِ تو کرده، که استادِ کامل است

قانونِ عقل و عشقِ جهان را به هم زند
وقتی عقیلة‌العرب از عشق دم زند

زینب به بند، بندگی یار می‌کند
گیراست زلف یار و گرفتار می‌کند

از چشم یار، قامت دلدار، دیدنی‌ست
نام حسین، از لب زینب شنیدنی‌ست

آن شیرزن که زینت شیر خدا شود
باید امیر قافلۀ کربلا شود

در پایمردی از همۀ مردها سر است
کوثردلی که در رگ او خون حیدر است...

زن دیده‌اید در سخنش، برقِ ذوالفقار؟
دربند و سربلند، اسیر و امیروار...

زن دیده‌اید اسوۀ هر مرد و زن شود؟
زن دیده‌اید مثل علی بت‌شکن شود؟

غیر از جمال، در دل خون و بلا ندید
جز شوق یار، در عطش کربلا ندید

شد پیش حق، دلیلِ مباهات اهل‌بیت
وقتی که نور چشم علی گفت: «ما رَاَیت»

با «ما رَاَیت»، بندگی‌اش را تمام کرد
حمدی نشسته خواند و دو عالم قیام کرد...

«از هرچه بگذری، سخن دوست خوشتر است»
این دخترت، علی! چه‌قَدَر، شکل مادر است!

هر بار، تا صدا زده‌ای نام زینبت
انگار نام دیگر زهراست، بر لبت

آن زهره‌ای که چادر زهراست بر سرش
ناموس کبریاست، شبستانِ معجرش

باغ حیاست؛ کوچ بیابانی‌اش مبین
فخرُالنّساست؛ بی‌سر و سامانی‌اش مبین...

بانوی صبر! صبر سواران سر آمده
آه از نهاد مردم عالم، برآمده...

«اَمَّن یُجیب» را تو بخوان، بانوی دمشق!
ای مُضطری که پیش تو شد سربریده، عشق...

بانو! دعا کن آن مه پنهان عیان شود
روشن زمین، به جلوۀ صاحب‌زمان شود