شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

علی تنهاست

بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شب‌های کوفه برگردیم

نفاق ما به مرور زمانه محکم شد
بُرنده‌تر ز دم تیغ ابن‌ ملجم شد

تمام روز فرو برده سر به زاویه‌ایم
ولی چو شب رسد آلودۀ معاویه‌ایم

خدای من! چه شد آن عهدها و پیمان‌ها
چرا هنوز سرِ نیزه‌هاست قرآن‌ها؟

هنوز در دل این کوچه‌ها علی تنهاست
هنوز تیغِ به زهر آب داده در کف ماست

من و تو نیز در آن جبهه با علی بودیم
امید جاه نبود از علی، ولی بودیم

هر آسمان ز بدن‌های پاره‌پاره نبود
در آن میانه نیازی به استخاره نبود

چه شد که روز جمل دوستدار غیر شدیم؟
اسیر وسوسۀ طلحه و زبیر شدیم؟

نسوج بیعت ما، حیف! انسجام نداشت
به قدر پینۀ کفش علی دوام نداشت

میان معرکه سردرگمیم، ای مردم!
چه نارفیق و چه نامردمیم، ای مردم!

علی ز همسفر نیمه‌راه می‌گوید
علی شکایت ما را به چاه می‌گوید

«بیا دلا که ز مردم به خود پناه بریم
ز دست مردم نااهل سر به چاه بریم»

چه در طبیعت ما مردمان فراهم بود؟
که ما شفیق نبودیم و چاه مَحرم بود؟

رها شدیم و گرفتار زرق و برق شدیم
میان برکۀ مال و منال، غرق شدیم

به ما که مرد خداییم، کفر چیره‌تر است
قلوب خلق ز «لیل‌المبیت» تیره‌تر است

در این میانه یکی پاک و رستگار نماند
به جز پلیدیِ مشتی گناهکار نماند

مکن شفاعت آنان که رستگارانند
«که مستحق کرامت، گناهکارانند»

به سر به راهی ما احتیاجی آیا هست؟
سیاهی دل ما را علاجی آیا هست؟

نشانی خَتَمَ‌الله‌مان مجازی نیست
به نقش مُهر جبین‌هایمان نیازی نیست

خدا گواست که من بوی یار می‌شنوم
صدای صیقلِ بر ذوالفقار می‌شنوم

میان باطل و حق چند استخاره کُنَد؟
مگر که فکرِ مرا ذوالفقار چاره کند

میان سینۀ ما قلب بی‌وفا، افسوس
برای حضرت مولا نمانده جا، افسوس

علی علی‌ست به لب‌هایمان ولی پیداست
هنوز در شب دل‌هایمان علی تنهاست