ای بر تو سلام آمده از داور هستی
بگذشته در آیین نبی از سر هستی
دل داده و دل برده ز پیغمبر هستی
زیبد که بخوانند تو را مادر هستی
الحق که خدا، هستی خود را به تو داده
ام الّنجبا، فاطمه زهرا به تو داده
اسلام ز اموال تو سرمایه گرفته
دین در کنف عزّت تو سایه گرفته
توحید ز اخلاص تو پیرایه گرفته
اخلاص ز حُسن عملت پایه گرفته
همّت سر تسلیم به دیوار تو سوده
پیش از تو زنی لب به شهادت نگشوده
تو در دل سختی به پیمبر گرویدی
هر بار بلا را به سر دوش کشیدی
بر یاری اسلام به هر سوی دویدی
بس زخم زبانها که ز کفّار شنیدی
ای قامت مردان جهان خم به سجودت
ای تکیهگه ختم رسل نخل وجودت
ای مکّه ز خاک قدمت خلد مخلّد
ای عصمت معبود و امید دل احمد
اسلام به پا خواست و گردید مؤید
از ثروت تو، تیغ علی، خُلق محمّد
تا حشر خلایق که خدا را بپرستند
مرهون فداکاری و ایثار تو هستند...
تنها نشدی همسر و دلدار محمّد
در سختترین روز شدی یار محمّد
در شدت غم گشتی غمخوار محمّد
پیوسته دلت بود گرفتار محمّد
در پیش رویش گشت وجودت سپر سنگ
باشد که کنی در ره او چهره ز خون رنگ
آنروز که افتاد خزان در چمن تو
پر زد به جنان طوطی روح از بدن تو
تا بوی گل احمدی آید ز تن تو
شد جامۀ پیغمبر اکرم کفن تو
با مرگ تو آغاز شد ای عصمت سرمد
بیمادری فاطمه، تنهایی احمد...
برخیز که بر ختم رسل فخر زمانه
خانه شده غمخانهات، ای بانوی خانه
بر گیسوی زهرا که زند بعد تو شانه؟
بیتو شده از هر مژهاش سیل روانه
بی روی تو گردون به نظر تیره چو دود است
برخیز که بیمادری فاطمه زود است...