وطن

از جهانی که پر از تیرگی ما و من است
می‌گریزم به هوایی که پر از زیستن است

می‌گریزم به همان‌جا که همه می‌گویند
هر که از آینه‌ها دم بزند خویشتن است

همه یک‌پارچه، یک‌دست سیه‌پوشان‌اند
بر تن مردم این طایفه یک پیرهن است

می‌گریزم به جهانی که پر از یکرنگی‌ست
به جهانی که پر از گریه‌کن و سینه‌زن است

به همان‌جا که نفس قیمت دیگر دارد
اشک‌ها دُرّ نجف، سینه عقیق یمن است

به همان‌جا که در آن باد صبا بسته دخیل
به عبایی که پر از رایحۀ پنج تن است

اشک یک پیرغلام آتش بزم است آن‌جا
چشم او روضۀ باز است ولی بی‌سخن است

چه خراسان چه مدینه چه عراق و چه دمشق
هر کجا پرچم روضه‌ست همان‌جا وطن است

دم من زندگی و بازدمم زندگی است
تا که روی لب من ذکر حسین و حسن است

قلب آن است که لبریز محبت باشد
تا ابد خانۀ اولاد علی قلب من است