شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

مدافعان وطن

عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
آسوده باش ای مرد، از امشب که دیگر
حرف و حدیث هیچ‌کس پشت سرت نیست

همسایه‌هایی که همیشه رسمشان بود
در طعنه‌ها از یکدگر سبقت بگیرند
حالا می‌آیند آخر هفته سراغت
تا از مزارت هم شده، حاجت بگیرند!

هربار از تکرار تهمت‌ها دلت سوخت
گفتی که باید مَرد، اهل درد باشد
رفتی که آن‌کس هم که بیزار است از تو
در خانه نانش گرم و آبش سرد باشد!

تو اهل بالا بودی از آغاز ای مرد
حیف است به پایین حواست بوده باشد
این زخم‌های بی‌محابایی که خوردی
شاید همان نان لباست بوده باشد!

با این همه در اوج خواهد ماند نامت
آن‌گونه که در آسمان شب، ستاره
ای سبزپوشِ روسفیدِ خفته در خون
تو پرچم ایرانی اما پاره پاره