دلتنگی مرا به تماشا گذاشتهست
اشکی که روی گونۀ من پا گذاشتهست
همزاد با تمامی تنهایی من است
مردی که سر به دامن صحرا گذاشتهست
این کیست؟ این که غربت چشمان خویش را
در کولهبار خستگیام جا گذاشتهست
این کیست این که این همه دلهای تشنه را
در خشکسال عاطفه تنها گذاشتهست
خورشید چشم اوست که هر روز هفته را
چشم انتظار مشرق فردا گذاشتهست