شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

نماز باران

توفان و باد و خورشید
بیداد کرد آن سال
در سینه ناله‌ها را
فریاد کرد آن سال

هر چار فصلِ مردم
شد فصلِ خشکسالی
شد سبزه‌زارها زرد
باغ از بنفشه خالی

آتش گرفت دل‌ها
بر لب رسید جان‌ها
رفت از چمن طراوت
خشکید بوستان‌ها

در قحط سال باران
مردم به توس رفتند
یعنی به آستانِ
شمس الشموس رفتند

وقتی خروش مردم
او را به گوش آمد
دریای مهربانی
ناگه به جوش آمد

فرمود: رو به سوی
صحرا کنید، یاران
آیید تا بخوانیم
با هم نماز باران

بعد از نماز باران
زانو زد و دعا کرد
با سوز دل تمنّا
از محضر خدا کرد

از هم گشود حضرت
تا غنچۀ دهان را
ناگاه ابر رحمت
پوشید آسمان را

چون ابر در بهاران
بارانِ جرجر آمد
آواز شرشر آب
از بام و از در آمد

ای آبشار رحمت
ما تشنۀ تو هستیم
ای چشمۀ کرامت
ما هم سبو به دستیم