شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

چه قرآن کریمی!

دارد دل و دین می‌برد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی

تسبیح دلم پاره شد آن دم که شنیدم
با دست خودش داده اناری به یتیمی

حتی اثر وضعی تسبیح و دعا را
بخشیده به همسایه، چه قرآن کریمی!

در خانۀ زهرا همه معراج‌نشین‌اند
آنجا که به جز چادر او نیست گلیمی

ای کاش در این بیت بسوزم که شنیدم
می‌سوخت حریم دل مولا، چه حریمی!

آتش مزن آتش، در و دیوار دلش را
جز فاطمه در قلب علی نیست مقیمی
::
حالا نکند پنجره را وا بگذاریم
پرپر شود آن لالۀ زخمی به نسیمی