همسایه

حسنت، به هزار جلوه آراسته است
زیبایی‌ات از رونق مه کاسته است
من آنچه دل تو خواست، هرگز نشدم
اما تو، همانی که دلم خواسته است

از طوس، رهی به کهکشانم بدهید
رخصت به دو چشم خون‌فشانم بدهید
از باب «لِیَطمَئِنَ قَلبی» گاهی
یک گوشۀ ابرویی نشانم بدهید

حسن تو، به وصل آرزومندم کرد
سودای محبت تو دربندم کرد
خاکم به سر، آبرو ندارم، اما
همسایگی تو آبرومندم کرد

آن روضۀ جنت که نبی گفت این است
این گل‌کده، باغ عترت یاسین است
چون باد، در این چمن سبک‌سِیر مباش
تکلیف «مجاوران گل» سنگین است!

ای شمس شموس! ای خدا را آیه
اندوختم از ولای تو سرمایه
فردا چه کنم اگر بپرسند، چرا
رنگی نگرفته‌اید از این همسایه؟

مولای رئوف ماست، احسان، کارش
کارش همه عاطفه‌ست با زوراش
از معرفتش گلی به دست آوردی؟
ای آن‌که سه جا می‌طلبی دیدارش!

دیروز دخیل بر ضریحت بستم
امروز گلاب می‌چکد از دستم
فردا که کسی را به کسی کاری نیست
در سایۀ رأفت تو آیا هستم؟