شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

کربلا تا غزه

رنگ سیاه و سرخِ تو را دارند، این‌روزها تمام خیابان‌ها
این داغ زلف توست که افتاده، با ردِّ خون به دوش پریشان‌ها

از ابرها به روی زمین نم‌نم، دارد دوباره مرثیه می‌بارد
پس آب نیست...! گریه برای توست، ماهیت حقیقی باران‌ها..

اندوه بی‌نهایت تو کوهی‌ست، بر شانۀ شکستۀ ما امشب
فردا دوباره نوبت عاشوراست، روز مصاف نیزه و قرآن‌ها

آن کوفه‌ای که نامه برایت داد، حالا بزرگ‌تر شده از دیروز
از ظهر کربلای تو تا غزه، لب‌تشنه‌اند با تو مسلمان‌ها

این‌روزها چقدر علی‌اصغر! در دست بی‌پناه ِیکی مادر
آماج تیر حرمله‌ها هستند، سربازهای کوچک گردان‌ها

حالا یزیدهای مدرنیته، خون می‌خورند و غافل از این رازند
خونی که از گلوی تو می‌جوشد، جاری‌ست در شرافت شریان‌ها

اینجا چقدر «شمر» فراوان است! شمشیرها به سوی تو می‌آیند
با رفتنت، برای ابد داغ است، بازار سر بریدن انسان‌ها

امشب دوباره عهد وفا بستیم، با روضه‌خوانِ هیأتِ چشمانت
جان می‌دهیم پای همین منبر، ناقابل‌اند پیش تو این جان‌ها

دعوت شدی به کوفه و... خنجرها روی خوشی به عشق نشان دادند!
هی چشم روزگار پر از خون شد... هی خون گذشت از سر ایوان‌ها...