دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
کى عید مىرسد که تکانى دهم به خویش؟
هر گوشه از اتاق دلم تار بسته است
شبها به دور شمع کسى چرخ مىخورد
پروانهاى که دل به دلِ یار بسته است
از تو همیشه حرف زدن کار مشکلىست
در مىزنیم و خانۀ گفتار بسته است
باید به دست شعر نمىدادم عشق را
حتّى زبان سادۀ اشعار بسته است
وقتى غروب جمعه رسد بىتو، آفتاب
انگار بر گلوى خودش دار بسته است
مىترسم آخرش تو نیایى و پُر کنند
در شهر: شاعرى ز جهان بار بسته است