تو آمدی و بهشت برین مکه شدی
امان آمنه بودی امین مکه شدی
بگذر ز خود که طی کنی آن راه دور را
مؤمن به غیب شو که بیابی حضور را
چهره انگار... نه، انکار ندارد، ماه است
این چه نوریست که در چهرۀ عبدالله است؟
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
و قصه خواست ببیند یکی نبودش را
بنا کند پس از آن گنبد کبودش را
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد