شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

محرم راز

چهره انگار... نه، انکار ندارد، ماه است
این چه نوری‌ست که در چهرۀ عبدالله است؟

این چه نوری‌ست که تاریکی شب را برده
دل مرد و زن اقوام عرب را برده

این چه نوری‌ست که پر کرده همه دنیا را
راهی مکه نموده‌ست یهودی‌ها را

جریان چیست؟ فقط اهل کتاب آگاه‌اند
همه انگشت به لب خیره به عبدالله‌اند

همه حیرت زده، نوری که معما شده است
چند وقتی‌ست که در آمنه پیدا شده است

شور تا در دل انس و ملک و جن افتاد
چارده کنگره از کاخ مدائن افتاد

غیر از این هر خبری بود فراموش شد و
ناگهان آتش آتشکده خاموش شد و

طالع نیک امیران جهان بد افتاد
ته جام همه‌شان عکس محمد افتاد!

طفل همراه خودش بوی خوش گل آورد
مثنوی رام شد و رو به تغزل آورد

چهره آرام، زبان نرم، قدم‌ها محکم
قامتی راست، تنی معتدل، ابرویی خم...

لب بالایی او آب بقاء کوثر
لب پایینی او آب حیات زمزم

دست، تفسیرگر خیرالامور اوسطها
آنچه کرده‌ست کرامت نه زیاد است نه کم

چون «لما» زینت «لولاک خلقتُ الافلاک»
هم نگین است به انگشت فلک هم خاتم

دخترش از سه زن برتر عالم برتر
همسرش هم‌رده با آسیه است و مریم...

هرچه گفتیم کم و منزلتش بیشتر است
پیش او خوارترین معجزه شق‌القمر است

هرکه با نیتی از عشق محمد دم زد
«دست غیب آمد و بر سینۀ نامحرم زد»

محرم راز، علی باشد و باشد کافی‌ست
جمع دست علی و دست محمد کافی‌ست

و علی معنی «اکملت لکم دینکم» است
شاهد گفتۀ من خطبۀ غرّای خم است

منکران شاهد عینی غدیرند! دریغ
سند بیعت خود را بپذیرند؟! دریغ

باز از خصلت او با دگران می‌گوید
آنچه در باطن او دیده عیان می‌گوید

پیش پیری که به جنگاوری‌اش می‌بالد
از جوانمردی سردار جوان می‌گوید

«سود در حب علی است و زیان در بغضش»
با عرب باز هم از سود و زیان می‌گوید

حرف این است: «فهذا علیٌ مولاکم»
یک کلام است که با چند بیان می گوید...