افقهای باز و کرانهای تازه
زمینهای نو، آسمانهای تازه
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
شوکران درد نوشیدم، دوا آموختم
غوطه در افتادگی خوردم، شنا آموختم
نشستهام به رواقی به گوشۀ حرمش
رها رهای رها زیر آبشار غمش
و خانهها، همه، هر جا، خراب خواهد شد
در آسمان و زمین، انقلاب خواهد شد
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
شب گذشت از نیمه اما با تو صحبت میکنم
تا که بگزارم نماز عشق، نیت میکنم
آخر ماه صفر، اول ماتم شده است
دیدهها پر گهر و سینه پر از غم شده است
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر