بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
در شهر شلوغ، خلوتی پیدا کن
در خلوت خود قیامتی برپا کن
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده