در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند