در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟