صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود