دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت