شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

یتیم آمده‌ام...

مگر یتیم نبودی خدا پناهت داد
خدا که در حرم امن خویش راهت داد

هجوم جهل و خرافه، هجوم تاریکی
خدا پناه در آن دورۀ سیاهت داد

خدا؟ کدام خدا؟ آن خدای بی‌مانند
همان که عصمت پرهیز از گناهت داد

همان که جان نجیب تو را مراقب بود
همان که سینۀ خالی از اشتباهت داد

توان و توشه به پایان رسیده بود، ولی
خدا رسید به فریاد و زاد راهت داد

بگو که نعمت پروردگار پنهان نیست
خدا که دست تو را خواند و دستگاهت داد

خدا که چشم تو را با نماز روشن کرد
خدا که فرصت تشخیص راه و چاهت داد

چقدر واقعۀ آسمانی و شفاف
خدا به یمن دعاهای صبحگاهت داد

خدا که عاقبتی خیر و خوش عطایت کرد
خدا که آینه را نور با نگاهت داد

قسم به روز، که خورشید شمع خانۀ توست
قسم به شب که خدا برتری به ماهت داد

خدا که اشک تو را جلوۀ گهر بخشید
خدا که شعلۀ روشن به جای آهت داد

خدا که جان تو را از الهه‌ها پیراست
خدا که غلغلۀ قوم لا الهت داد...

یتیم آمده‌‌ام، مانده‌‌ام، پناهم ده
مگر یتیم نبودی خدا پناهت داد؟