تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن