تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
شروع نامهام نامی کریم است
که بسمالله الرحمن الرحیم است
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
قیامت غم تو کمتر از قیامت نیست
در این بلا، منِ غمدیده را سلامت نیست
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی