شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

چه زود رفت

آن شب میان هاله‌ای از ابر و دود رفت
روشن‌ترین ستارهٔ صبح وجود رفت

آن شب صدای گریهٔ باران بلند بود
بر شانه‌های زخمی دریا، چو رود رفت

روشن‌تر از زلالی نور آمد و چه حیف
با چند یادگاری سرخ و کبود رفت

بال و پری برای پرستو نمانده بود!
آخر چگونه نیمهٔ شب پر گشود، رفت؟

رحمی به قبر خاکی او هم نمی‌کنند
این شد که مخفیانه و بی یادبود رفت

مولا خوشی ندیده پس از او از این جهان
می‌گفت بعد فاطمه‌ام هر چه بود رفت

هرشب کنار تربت او ياس کوچکش
دم می‌گرفت: مادر خوبم چه زود رفت