ای صبح که خورشید به شام تو گریست
آفاق به پاس احترام تو گریست
باز ما را چشمهای از اشک جاری دادهاند
روز و شب خاصیت ابر بهاری دادهاند
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
از علم شود مرد خدا حقبینتر
عطر نفسش ز باغِ گل رنگینتر
آنان که به کار عشق، بودند استاد
کردند «ز دست دیده و دل فریاد»
با شمعِ گمان، به صبح ایمان نرسد
بیجوششِ جان، به کوی جانان نرسد
هر چند دعای عاشقان پر دارد
زیباییِ پرواز کبوتر دارد
سرچشمۀ فیض، آرزو کن به دعا
تحصیل امید و آبرو کن به دعا