او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد