برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود