خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود