ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده