قادر طراوت‌پور

قادر طراوت‌پور متخلص به «عقیق» ۳۱ شهریور ۱۳۵۴ در تنگ ماغر کهگیلویه و بویراحمد به دنیا آمد. وی سرودن را از دبیرستان آغاز کرد. طراوت‌پور مدرک کارشناسی رشته تاریخ را از دانشگاه شیراز و مدرک کارشناسی‌ارشد رشتۀ زبان و ادبیات فارسی را از دانشگاه یاسوج اخذ نمود. وی سابقه دبیری جشنواره بین‌المللی شعر فجر را در پرونده دارد. «ق» و «یوسف» دربردارنده اشعار او است.

پایگاه اشعار مناسب اجرا در هیأت

قادر طراوت‌پور

قادر طراوت‌پور

آیینۀ رحمت

الا ای چشمۀ نور خدا در خاکِ ظلمانی
زمین با نور اخلاق تو می‌گردد چراغانی

پیامبر اعظم صلوات‌الله‌علیه‌وآله

قصیده

فداها ابوها

هیچ مردی در جهان مانند پیغمبر که نیست
هیچ بختی بهتر از پیوند پیغمبر که نیست

سیدمحمدجواد شرافت

چه سخت است داغ علمدار دیدن
غم یار، در اوج پیکار دیدن

محمدمهدی سیار

با چفیه و جلیقه و قرآن شهید شد
یعنی که در میانهٔ میدان شهید شد

مهدی جهاندار

چه دارد می‌شود؟ ای داد از این پاییز! نصرالله!
خودت تکذیب کن اخبار را! برخیز! نصرالله!

میلاد عرفان‌پور

خبر داری که با این دل، دل عاشق چه‌ها کردی؟
میان بُهتِ اندوه فراوانت رها کردی

رضا خورشیدی‌فرد

سبکبال بر موجی از مه، به قاف تماشا رسیدند
به صبحِ تشرف به خورشید، به دیدار فردا رسیدند

میلاد عرفان‌پور

شروع قصه با برگشتن تو
کجا ما و کجا برگشتن تو

سیدحبیب نظاری

تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید

سیدرضا مؤید

دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم

سیدحمیدرضا برقعی

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی

فصیح‌الزمان شیرازی

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم‌شبی دفع صد بلا بکند

حافظ شیرازی

حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی
نمی‌ماند به پشت ابرهای تیره زندانی

رضا خورشیدی‌فرد

قادر طراوت‌پور

هیچ مردی در جهان مانند پیغمبر که نیست هیچ بختی بهتر از پیوند پیغمبر که نیست

چه سخت است داغ علمدار دیدن غم یار، در اوج پیکار دیدن

با چفیه و جلیقه و قرآن شهید شد یعنی که در میانهٔ میدان شهید شد

چه دارد می‌شود؟ ای داد از این پاییز! نصرالله! خودت تکذیب کن اخبار را! برخیز! نصرالله!

خبر داری که با این دل، دل عاشق چه‌ها کردی؟ میان بُهتِ اندوه فراوانت رها کردی

سبکبال بر موجی از مه، به قاف تماشا رسیدند به صبحِ تشرف به خورشید، به دیدار فردا رسیدند

شروع قصه با برگشتن تو کجا ما و کجا برگشتن تو

تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید کالای مرا هیچ خریدار نیاید

دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند نیاز نیم‌شبی دفع صد بلا بکند

حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی نمی‌ماند به پشت ابرهای تیره زندانی

هیچ مردی در جهان مانند پیغمبر که نیست
هیچ بختی بهتر از پیوند پیغمبر که نیست

چه سخت است داغ علمدار دیدن
غم یار، در اوج پیکار دیدن

با چفیه و جلیقه و قرآن شهید شد
یعنی که در میانهٔ میدان شهید شد

چه دارد می‌شود؟ ای داد از این پاییز! نصرالله!
خودت تکذیب کن اخبار را! برخیز! نصرالله!

خبر داری که با این دل، دل عاشق چه‌ها کردی؟
میان بُهتِ اندوه فراوانت رها کردی

سبکبال بر موجی از مه، به قاف تماشا رسیدند
به صبحِ تشرف به خورشید، به دیدار فردا رسیدند

شروع قصه با برگشتن تو
کجا ما و کجا برگشتن تو

تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید

دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم‌شبی دفع صد بلا بکند

حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی
نمی‌ماند به پشت ابرهای تیره زندانی