شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

آتشم زدند

این اشک‌ها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند

من جبرئیلِ سوخته بالم، نگاه کن!
معراج چشم‌های شما آتشم زدند

سر تا به پا خلیلِ گلستان‌نشین شدم
هر جا که در عزای شما آتشم زدند

از آن طرف مدینه و هیزم، از این طرف
با داغ کربلای شما آتشم زدند

بردند روی نیزه دلم را و بعد از آن
یک عمر در هوای شما آتشم زدند

گفتم کجاست خانۀ خورشید شعله‌ور؟
گفتند بوریای شما... آتشم زدند
::
دیروز عصر تعزیه‌خوانان شهرمان
همراه خیمه‌های شما آتشم زدند

امروز نیز نیّر و عمّان و محتشم
با شعر در رثای شما آتشم زدند...