شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

یوسفِ بی‌چاه

مالک رسیده است به آن خیمۀ سیاه
تنها سه چار گام...نه... این گام آخر است!

اما صدای کیست که از دور می‌رسد؟
گویا صدای نالۀ «برگرد اشتر!» است

این نالۀ ضعیف و گرفته از آنِ کیست؟
من باورم نمی‌شود از حلق حیدر است

مالک! رها کن آن سوی میدان و بازگرد
این‌سو پُر از معاویه‌های مکرّر است

این کوفیان فریب چه را خورده‌اند؟ هان!
از شام نیز روز تو کوفه، سیه‌تر است

امروز پاره پارۀ قرآن به نیزه‌هاست
فردا سری که قاری آیات پرپر است
::
حتی عقیل طاقت عدلم ندارد، آه
«من یوسفم، که است که با من برادر است؟»

من یوسفم، تو یوسفِ بی‌چاه دیده‌ای؟
این چاه‌های کوفه عجب گریه‌پرور است