شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

أینَ الحبیب؟

دست در دستِ باد می‌ریزد
به روی شانه گیسوان سپید
موج در موج می‌تراود نور
از دو چشمش، دو چشمۀ خورشید

همدم روزگار دلتنگی
آشنای قدیمی مولا
دل او از ازل گره خورده
به سر زلف سیدالشهدا

ساحل چشم‌های بارانی‌ست
با نگاهی صمیمی و مأنوس
مثل عباس، کاشف الکرب است
چشم‌هایش شبیه اقیانوس

وسعت دشت نینوا آن شب
گرمِ نجوای عاشقانۀ او
پیر روشن‌دل سپاه حسین
بیرق کربلا به شانۀ او

موعد جان فشاندنی شیرین
تشنۀ كوثر شهادت بود
می‌خروشید و لشکر دشمن
مُتحیّر از آن شهامت بود

سنگ‌ها گرم سجده‌ای خونین
بین محراب سرخ ابرویش
زخم تیر و جراحت شمشیر
لاله لاله دمیده بر رویش

لحظه‌ای بعد ناگهان دیدند
پیش چشمانِ سرخِ عاشورا
دست در دست کوفیان می‌گشت
سرِ خونین سیدالقُرّا

از لبِ تشنۀ امام غریب
داشت أمن یجیب می‌بارید
می‌شکست و از عمق چشمانش
آه! «أین الحبیب» می‌بارید