امین

تا بر بسیط سبز چمن پا گذاشته‌ست
دستش بهار را به تماشا گذاشته‌ست

از بس‌که دست برده در آغوش آسمان
پا بر فراز  گنبد مینا گذاشته‌ست

می‌بارد از طلوع نگاهش تبار صبح
خورشید را به سینۀ خود جا گذاشته‌ست

تا مثل کوه ریشه دَواند به عمق خاک
یک عمر سر به دامن صحرا گذاشته‌ست

دستی لطیف، ساغر سرشار عشق را
در هفت‌سین سفرۀ دنیا گذاشته‌ست

نوری «امین» نشسته در آغوش «آمنه»
دریا قدم به دیدۀ دریا گذاشته‌ست

نوری که از تبلور رخسار او دمید
مهتاب را به خانۀ دل‌ها گذاشته‌ست